طنز | پناه بر خدا از بستن دهان منتقدان
سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، گروه طنزنویسان حوزوی
خدمتتان عارضم که امروز در ولایت نمکستان ترافیک با شیب ملایم و بیت آمیرزا هانی کمی شلوغ و پر رفت آمداست. قضیه ازین قرار است که:
اهالی قصبه شکرستان از دست کارهای کدخدایشان میرزا فری و اعمال خبیثانه قدرت بیگ، کدخدای ده بالایی به ستوه آمدند و بعد از کلی حرف و حدیث و انتقاد و اعتراض که به جایی نرسید جهت ریش سفیدی و حل مشکلات خود با ده بالایی و البت تدابیر عجیب و غریب کدخدای خودشان خدمت میرزا حضور بهم رسانیدند.
القصه باید بدانید که میرزا فری چند سالی در ده بالایی به مکتب می رفت و با قدرت بیگ هم مکتبخانه و رفیق گرمابه گلستان بودند و رقیب در گلف و راگبی. بعد از فوت مرحوم ابوی که پدرخوانده ای! بود و ابهتی داشت در ولایات و اطراف و اکناف،به کدخدایی نمکستان رسید.
قدرت بیگ به خاطر رودروایستی میرزا فری چه سواستفاده هایی که نکرده و چه بلاهایی بر سر مردم شریف شکرستان نازل ننموده تا جایی که چند سالی است که با زور حتی نفت فانوس و چراغ زنبوری را هم بر آنها تحریم کرده حتی نمی توانستند از شهر دیگر به شکرستان سوخت منزل و حمام بیاورند. تازه با قاچاق علوفه تراریخت و کلی سفیدآب و دسته بیل بی کیفیت، نسل احشام و اسب و قاطرشان را دیگرگون و صدای شکرستانیان را درآوردنی!
الا ایّ حال بحث بر سر این نیست که دعوای ما با ده بالایی باید حل بشود تا آب قنات هامان خشک نشود یا بچه های ننه صغری به جای آش حلیم و شله قلم کار پیزا و همبرگر مک دونالد! می لومبانند و پورتره آن را به جوانان ده نشان می دهند و آنان را هوایی می کنند، مهم این جاست که میرزا فری درب تنها معدن زغالسنگ ده شان را، گل گرفت و گفت؛ هر بی شناسنامه بی عقل و عصر حجری لبو فروش اعتراض کند باید تشریفش را ببرد به جهنم، آخر مگه شما چه کم دارید که هی نق می زنید.
آمیرزا هانی رو به میرزافری نموده فرمودند: میرزافری این جماعت راست می گویند؟ میرزافری هم سگرمه هایش در هم پیچید و دوغش را سرکشید و آروغش را زد و گفت؟ پناه میبرم از بستن داهان منتقدون! من کجا ساخت و پاخت با رژیم عشقالگر و تمامیت خواه قدرت بیگ کجا؟ من حتی قسطی هم به او سلام نمی کنم و دست نمی دهم! قدرت بیگ لاکردا، حتی به الاغ مباشر من یونجه هم نداد زبان بسته بین راه سقط شد و مباشر بیچاره پیاده تا ده آمد حالا شما می گویید ما با آنها نرد عشق می بازیم و سر و سرّی داریم؟ حاشا و کلا. این گفت و سوار بر قاطر شد و رفت.
میرزا هانی بعد از اینکه نصیحت های پدرانه بر جماعت معترض بفرمود که اندکی صبر سحر نزدیک است.../۸۴۱/پ۲۰۰/س
هادی حمیدی